۸۵ ) اولین روزا

بسم‌الله

زندگی همیشه پر از بالا پایین‌هاییه که انتظارشو نداری. اتفاق‌های‌غیرمنتظره‌‌ای که گاهی بی‌نهایت خوشحالت می‌کنن و گاهی تو نهایت ناامیدی تو رو گوشه رینگ میندازن و این احساس رو بهت می‌دن که تو از پس هیچ‌کاری برنمیای.
این مدت اتفاق‌های زیادی افتادن که شاید اگر دل و دماغش رو داشتم بیشتر ازشون می‌نوشتم.
( سانسور) 
شایدم اوضاع اینقدر بد نیست و دلیل ننوشتن‌هام فقط تو این خلاصه می‌شه که گوشی رو عوض کردم و برای نوشتن توی نت‌هام خیلی حوصله ندارم این گوشی قدیمی‌ام رو توی دستم بگیرم.

حالا تقریبا ماه اول سال جدید تموم شده ؛ نمی‌دونم اینکه توی تیتر نوشتم اولین‌ روزا چقدر واقع بینانه‌اس ولی خب نوشتن این تکست هم یکی از کارهایی بود که خیلی وقته می‌خواستم بکنم ، اما هی پشت گوش انداختم!

قبلا نوشته بودم ، ۲۰۲۳ برای من اصلا سال خوبی نبود؛ وقتی برگشتم و دوباره به این حرفم فکر کردم برام واضح شده بود که خوب نبودنش فقط به خاطر تصمیم‌های اشتباه خودم بود ؛ از اون بدتر به خاطر پافشاری‌ام برای تکرار این تصمیم‌های اشتباه و انتظار اینکه نتیجه متفاوت از این تصمیمات برام رخ بدن.
حالا از صمیم قلب امیدوارم که ان شاءالله این تصمیمات اشتباه جایی تو سال جدید نداشته باشن.
چون شاید دست برداشتن ازشون بهم کمک کنن کمی خوشحال‌تر از قبل بشم.

( سانسور) 

ان‌شاءالله برای نوروز بلیط دارم برای اینکه سال نو رو با خانواده بگذرونم‌. هیچ ایده‌ای ندارم چه چیزی اونجا انتظارم رو می‌کشه ، آیا رفتنم تصمیم درستیه و یا اصلا چه چیزی پیش میاد ؛ ولی می‌دونم از صمیم قلبم فقط یه چیز رو می‌خوام. که ان شاءالله اگر به تهران رفتم و از تهران برگشتم همه نگرانی‌های که از بعد از سفر قبلی تهران درست شدن پاک بشن و همه چیز به قبل از اون سفر برگرده.
چیزایی که اتفاق افتادن رو نمیشه عوض کرد یا از خاطرات‌مون پاک کرد. ولی از صمیم قلب می‌خوام وقتی اخرین شنبه سال میاد ،چیزایی که بعد از آخرین شنبه سال قبل تجربه کردم ، دیگه تو زندگیم نیان.
که اون خیابون فرعی تو اون شهر بی نام و نشون ، که J و اون کوه احساساتی که فقط تو یک ماه تو زندگیم درست شد و من به تنهایی برای کسی تجربه کردم که اصلا من رو نمی‌دید همه‌شون مثل یه خاطره شده باشن و درس‌هایی که باید ازشون گرفته باشم؛
درس‌هایی از تصمیم های اشتباهی که گرفتم و تاوان‌هایی که بابتشون باید می‌دادم.
تاوان‌هایی که خیلی اوقات دیگه از توانم خارج ‌می‌شدن.

اخ ؛ از تمام چیزهایی که تو این یک سال در این باره تجربه کردم.
اخ که چه ساده لوحانه فکر می‌کردم J اون کسیه که توی مدار زندگی باید بهش می‌رسیدم!

( سانسور) 


اینجا ، امشب ، بالاخره طلسم ننوشتن‌هامو شکستم و عجیب حرف‌هایی نوشتم که از قلبم اومدن!