۶۳ ) برای‌دلتنگی

بسم‌الله

مامان یه جمله‌ای داره که همیشه میگه عمر سفر کوتاهه. حالا این سفر‌هم کم‌کم داره رو به تموم شدن می‌ره.
حالا دوباره نوبت خداحافظی کردن‌ها یا رسیده یا در انتظار رسیدنه.
دوباره مثل دو مرتبه‌قبلی به این فکر می‌کنم این‌بار که برگردم چه چیزی در انتظارم هست.
این‌بار اما چیزی که برام خیلی عجیب و جدیده اینه که این‌بار هنوز به فرودگاه نرفته چقدر دلتنگ شدم.
توی این همه هیاهو خیلی خوشحالم که این مدت رو توی تهران کنار خانواده بودم.

مطمئنم دلم براتون خیلی تنگ می‌شه.


نوشته شده در تهران

۶۲ ) برای ‌این‌ همه ‌برای‌ غیرتکراری¹

بسم‌الله

اومدم بنویسم ، اولین جمله‌ای که اومد به ذهنم همون حرف همیشگی بود که اصلا نوشتن کمکی می‌کنه؟

پس بی‌خیال شدم ؛ همین!

۱ - عنوان از آهنگ برای... ؛ شروین

۶۱ ) دور شدیم از هم

بسم‌الله

نوشتم و پاک کردم. پاک کردم چون نوشتن کمکی نمی‌کنه دیگه. همه‌چیز خیلی تغییر کرده. منم یه بخشی از همه‌چیز‌. منم تغییر کردم. این‌قدر که بعضی‌وقت‌ها خودمو نمی‌شناسم.
هرکدوم از دوستام دوباره منو می‌بینن می‌گن چقدر تغییر کردی. ظاهرم رو میگن. آدمه دیگه ؛ فقط ظاهر رو می‌بینه، اگر از درونم خبر داشتن چی می‌گفتن؟
من گاهی وقتا از چیزایی که برام اتفاق افتادن می‌ترسم.
من گاهی اوقات از کارهایی که می‌کنم می‌ترسم.
من بهت نیاز دارم.
خیلی.
اما بذار یه اعترافی بکنم.
امشب اینجا وقتی روی تخت بودم، وقتی صدای اذان از سمت مسجد اومد ، من سخت ترسیدم.
می‌بینی؟
این منم.
خسته و ترسیده توی این شب اینجا نشستم و به زندگی که برای من زندگی نیست فکر می‌کنم.
کاش یه بار دیگه خیلی زود دوباره بهم نشون بدی که حواست بهم هست. که منو یادت نرفته بین این همه آدم.
که با همه کارهام و دلخوردگی‌هام تو همونی که من همیشه می‌شناسم و می‌شناختم.
اره.
من عوض می‌شم. ولی تو نه.
می‌دونم من خیلی دور شدم.
بیا و نشون بده که تو بازم بهم نزدیک می‌شی.
میبینی؟
این منم.
این منم که این‌قدر از همه چیز دور شدم.
تو بیا و دوباره بودنت رو بهم نشون بده.
بیا و دوباره نشون بده که هرکسی به ذات خودش عمل می‌کنه.
این منم. میدونی؟ از خودم می‌پرسم من با همه‌این‌داستانا واقعا راه دیگه‌ای داشتم؟
ما دور شدیم از هم.
همون موقع که از خودم که دور می‌شدم.
کاش تو دوباره بیای و بهم نشون بدی ، این منم که اشتباه می‌کنم.
کاش بیای و نشون بدی هنوزم نزدیکیم و من فقط داشتم یه‌کم سخت‌گیری می‌کردم.

امشب اینجا ، شبایی که برام دیگه معنایی ندارن.
آدم‌هایی که ازشون بی‌حد و بی‌دلیل می‌ترسم.