۴ ) از چه بنویسم؟

بسم الله

( سانسور )


شنبه با این خوندن این خبر بلند شدم که خبر شلیک راکت به هواپیما درست بوده، از اون روز یه کم بی حوصله تر شدم.


( سانسور ) 

۳ ) این روزهای بی قراری

بسم الله

(سانسور )

شب امتحان خیلی بد خوابیدم، هر از گاهی بلند میشدم از خواب های نامفهمومی که میدیدم. دیگه ساعت ۶ صبح دیدم نمیتونم بخوابم، گوشی رو برداشتم که اخبار رو چک کنم، هر چند به خودم قول داده بودم که تا بعد امتحان اخبار رو نخونم ولی دیدم نمیشه. خبر اول رو خوندم حمله ایران به پایگاه های آمریکا تو عراق بود، پایین ترش خبر سقوط هواپیمای اوکراین تو تهران. هر طوری بود خودم رو جمع و جور کردم و گفتم تا بعد امتحان دیگه واقعا خبری رو نمیخونم. دم ( سانسور) بیشتر کنار بچه های هم میزی خودم بودم، بحث بیشتر رو معنی اسامی و این حرفا بود. قبل شروع امتحان ممتحنم ازم پرسید تلفظ فامیلی تون چیه، جواب میدم من زبان مادریم ( سانسور ) نیست، نمیدونم چطوری تلفظ میشه :) [ از اول یه جوری قصد داشتم بگم آقا اگه وسط امتحان یه کلمه یادم رفت یا جملات نا واضح بود بذار پای زبانم :) ] . بهم گفت باشه به زبان خودتون تلفظ فامیلی تون چی میشه؟ :)


( سانسور ) 

+ الان اخبار رو میدیدم میگفت هواپیمای اوکراین شاید اشتباها هدف یه راکت ایرانی قرار گرفته. جایی برای حرف نیست. خدا به خانواده هاشون صبر بده.

۲ ) سردرگم در زمان

بسم الله

بالاخره تعطیلات تموم شده دیگه، از فردا باید برم دانشگاه و پس فردا امتحان دوم  ( سانسور) رو دارم. تا جایی که میشد خوندم و امیدوارم ان شاءالله همه چی خوب پیش بره. این دو روز که گذشته از شروع هجرت نوشته بیشتر مشغول دیدن اخبار بودم. 

( سانسور ) 


۱ ) یک شروع جدید

بسم الله

بالاخره بعد از مدت ها کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتن رسما شروع کنم به نوشتن از روزهایی که دارم تجربه میکنم از چیزهایی که میبینم و میشنوم و اتفاق هایی که برام میفتن. گاهی اوقات آدم لازم داره دوباره شروع کنه!

( سانسور ) نمیدونم فردا برام چی پیش میاد و من کجام، این هجرت نوشته ها ادامه پیدا میکنن یا نه، اما هر چی که میشه توکل به خدا.

( سانسور)

سرآغاز

دست نوشته هایی از کسی که یه زمانی فکر میکرد میتونه دنیا رو عوض کنه ؛ به خودش که اومد دید این دنیاست که عوضش کرده!


آنچه که به شکل ( سانسور ) نوشته شده است ، تنها مواردی هستند برای ناشناخته ماندنم.