-
111 ) Am I on my way¹
یکشنبه 17 فروردین 1404 13:18
-
۱۱۰ ) ۱۴۰۳
شنبه 2 فروردین 1404 21:35
-
۱۰۹ ) دور شدیم از هم ۳
چهارشنبه 29 اسفند 1403 21:34
-
۱۰۸ ) سه سال بعدتر
سهشنبه 16 بهمن 1403 21:58
-
۱۰۷ ) 2024
چهارشنبه 12 دی 1403 11:33
-
۱۰۶ ) The party is December 18th¹
پنجشنبه 29 آذر 1403 03:34
-
۱۰۵ ) ساعت ۰۰:۰۰ بامداد
چهارشنبه 21 آذر 1403 02:41
-
۱۰۴) صفحه ۱۶۱ سطر نخست
چهارشنبه 7 آذر 1403 03:03
-
۱۰۳) fine art of moving on
دوشنبه 28 آبان 1403 03:11
-
۱۰۲) رسالهای از یک قلب زخمی
پنجشنبه 17 آبان 1403 21:28
بسمالله دیشب چیزی بعد از حدود سه هفته از برگشتنم، مجدد همدیگه رو دیدیم. تو یه شال قرمز دور گردنت پیچیده بودی و وقتی من رو صدا زدی من بی اختیار احساس کردم چقدر از دیدن مجددت خارج از محلکار خوشحالم. حدود سه و ساعت نیم زمانی بود که ما با هم گذروندیم. تو بیشتر از خودت برای من تعریف کردی و من تلاش کردم بیشتر شنونده خوبی...
-
۱۰۱) پرده هفتم
دوشنبه 7 آبان 1403 23:45
بسمالله امیدوار بودم که تو دایره زندگی چرخیدیم و جایی که فکرشو نمیکردیم بههم رسیدیم. تلاش کردم که بدون شکلگرفتن احساسی ازت عبور کنم که تو نوشتی تا من به امید واهی مبتلا بشم. و درست وقتی هر روز حوالی ساعت یک تا سه به انتظار پیامت میشستم به یکدفعه از تو هیچ چیز دیگهای نشنیدم. پرده هفتم اینچنین نوشته بود که من...
-
۱۰۰ ) از خوشیهای کوچک ۳
دوشنبه 23 مهر 1403 21:22
-
۹۹ ) ----------------
دوشنبه 26 شهریور 1403 21:20
-
۹۸) گرم مثل آفتاب
پنجشنبه 8 شهریور 1403 12:57
بسمالله پردهاول اون یه شب گرم تابستونیه ، دقیقتر بگم یک هفته مونده به دوسال پیش. یه پسری یه گوشهای از فرودگاه نشسته و به خاطر اتفاقی که براش افتاده اشک توی چشمهاش جمع شده. میخواد به خاطر درس یکدفعهای که زندگی بهش داده؛ اتفاق یکدفعهای که برای سرسختبودن توی زندگیش افتاده بنویسه. اون شب ، اون اتفاق یکدفعهای...
-
۹۷ ) زیر آسمون این شهر
پنجشنبه 28 تیر 1403 09:25
-
۹۶ ) ما چه کردیم با دلامون¹
سهشنبه 12 تیر 1403 22:10
-
۹۵ )¹ ?What the hell did I do
دوشنبه 14 خرداد 1403 11:17
-
۹۴ ) مواظبم باش¹
جمعه 4 خرداد 1403 20:22
-
۹۳ ) و از این زندگی
جمعه 28 اردیبهشت 1403 01:02
-
۹۲ ) و عشق را دوباره فرصت دادن
سهشنبه 18 اردیبهشت 1403 19:49
-
۹۱ ) Release your inhibitions¹
جمعه 7 اردیبهشت 1403 00:33
بسمالله بعد از کلی بالا و پایین دلهره های بی اندازه ترسهای بینهایت فرصتهای زیادی که از دست رفتن هرچی که بود بلاخره این کابوس تموم شد خیلی بهتر از چیزی که انتظار رو داشتم. خدایا شکرت که یه بار دیگه دستم رو گرفتی. یه بار دیگه به مو رسید ولی پاره نشد. Natasha Bedingfield - unwritten¹
-
۹۰ ) I miss the sun , so much¹
دوشنبه 3 اردیبهشت 1403 00:31
بسمالله یکسال پیش توی همین روز، یه پسری تو یه سالن کنفرانس با چشمانداز ( سانسور) نشسته بود که به خاطر غیب شدن یکدفعهای یه آدمی غصه تموم دنیا قلبش رو فشرده کرده بود. کاش همونجا توی همون سالن برای همیشه فراموشت کرده بودم. کاش هیچوقت نه تو اسم منو میدونستی، نه من چیزی از تو میدونستم. یکسال پرتلاطم گذشت. هنوز هم...
-
۸۹) طوفان
پنجشنبه 23 فروردین 1403 00:29
بسمالله از حدود این یکهفتهای که از تهران برگشتم روزای پراضطرابی داشتم. مثل کسی که انتظار یه طوفان رو میکشه و تصوری از اینکه آیا میتونه به سلامت از طوفان بگذره یا نه نداره. احساس میکنم که خداروشکر به سلامت از این طوفان گذشتم. همهاینا نتیجه اهمالکاریها و اشتباهات خودم تو گذشته بود. حالا احساس میکنم که خداروشکر...
-
۸۸ ) همه ما غریبهها ¹
پنجشنبه 9 فروردین 1403 00:26
بسمالله ساعت از نیمه شب گذشته و من توی تخت با خودم کلنجار میرم برای نوشتن یا ننوشتن. برای گفتن یا نگفتن. امروز بلیط برگشت رو رزرو کردم. تمام وجودم از ترس به خاطر امتحان پیشرو پرشده. هیچ ایده ای ندارم که آیا اصلا بهتره که امتحان رو توی این موعد بدم یا به تعویق بندازمش. این چیزایی که نوشتم شاید بهانه باشه. نمیدونم...
-
۸۷ ) ۱۴۰۲
یکشنبه 5 فروردین 1403 00:18
بسمالله اینروزا دوباره کل خانواده دور هم جمع شده. این برای من مثل یه فرصت بینظیره که نهار و شامم رو با عزیزانم بتونم بخورم. الان وقت گله و شکایت نیست. خیلی فکر کردم برای ۱۴۰۲ چی بنویسم. اتفاقهای فوقالعاده تو ۱۴۰۲ ، خداروشکر، کم نبودن. اما به واسطه اشتباهم ، یکی از اشتباهاتی که کردم الان وسط یه طوفان وایسادم....
-
۸۶ ) دور شدیم از هم ۲
سهشنبه 29 اسفند 1402 00:16
بسمالله دوباره روی همون تختی دراز کشیدم که بیشتر از یکسال و چند ماهی پیش از دور شدن از تو نوشتم. از امیدم به اینکه تو باز ولی بهم نزدیک بشی. میتونم حدس بزنم زمانیکه این نوشتهها رو نوشته بودم چقدر تحت فشار از اتفاقاتی بودم که به سرعت پشتهم اتفاق میافتادن. نوشتم از دوری اما هنوزم به بودنباهات بیشتر از هر موقعی...
-
۸۵ ) اولین روزا
سهشنبه 3 بهمن 1402 01:38
بسمالله زندگی همیشه پر از بالا پایینهاییه که انتظارشو نداری. اتفاقهایغیرمنتظرهای که گاهی بینهایت خوشحالت میکنن و گاهی تو نهایت ناامیدی تو رو گوشه رینگ میندازن و این احساس رو بهت میدن که تو از پس هیچکاری برنمیای. این مدت اتفاقهای زیادی افتادن که شاید اگر دل و دماغش رو داشتم بیشتر ازشون مینوشتم. ( سانسور)...
-
۸۴ ) از خوشیهای کوچک ۲
شنبه 9 دی 1402 01:37
-
۸۳ ) آخرین روزا
شنبه 18 آذر 1402 18:40
-
۸۲ ) I need help
شنبه 22 مهر 1402 23:24