۷۵ ) غم ، غم و غم

بسم‌الله

گاهی وقت‌ها از خودم می‌پرسم این حجم از ناراحتی چطور می‌شه تو قلب کسی جا بشه.
گاهی وقتا از خودم می‌پرسم دارم با خودم چیکار می‌کنم.
از خودم می‌پرسم چطور می‌تونم خودم رو این‌قدر بی‌رحمانه آزار بدم.
کاش الان پیشم بودی و من کمی‌ آروم می‌گرفتم.

تو منو آزار می‌دی و من بیشتر از قبل بهت وابسته می‌شم.
نه دوست‌دارم حضورت تو داستان زندگی من بیشتر از این ادامه داشته باشه و نه دلم می‌خواد برای همیشه چیزی که بین ماست تموم بشه.

یه جایی رسیدم که هر تصمیمی درد داره و غم ازش می‌باره.

امروز تولد امام رضاست.
نمی‌دونم هنوزم به حرفای توی نوشته‌های ۱۶ اعتقادی دارم یا نه.
چقدر عجیب که گاهی به نوشته‌های قدیمی برمی‌گردم و از خودم می‌پرسم این من بودم که اینا رو نوشتم؟
نمی‌دونم هنوز به اون حرفا اعتقادی دارم یا نه ولی هنوزم معتقدم ، حتی بیشتر از قبل ، دوست داشتن کسی که تو رو دوست نداره یا بهت تعقلی نداره خیلی چیز غم‌انگیزیه! یه چیزی مثل حرفایی که تو ( سانسور ) بهش فکر کرده بودم.....

تو چقدر بی‌رحمی
و من چقدر ناپخته.