بسمالله
بیشتر از نیمساعت از نیمه شب گذشته و من با وجود سردردی که دارم به سختی میتونم به خواب برم.
ماه شب چهارده با نهایت توان اتاق رو روشن کرده و من دوست دارم بیخوابیم رو تقصیر ماه بندازم!
گفته بودم آدمایی هستن که دیر یا زود میرن.
گفته بودم حالا هر تصمیمی بگیرم نتیجهاش برام پر از غم میشه.
گفته بودم که تو هم دردی و هم درمان.
حالا این تو بودی که یکدفعه این تصمیم رو گرفتی، حالا این تو بودی که خودت رفتی و گفتی نه میخوای برای من درد باشی نه درمان.
این یه ماه ماه فشردهای بود برای تجربه احساسات.
من از تو ناراحت نیستم. درست همونطور که از N دلخور یا ناراحت نیستم. همه این اتفاقا مثل یه دومینو بود که پشت سر هم افتاد و باعث شد من چیزای بیشتری یاد بگیرم!
من از این مدت چیزای زیادی برای آینده یاد گرفتم! یعنی امیدوارم که یاد گرفته باشم.
بهت گفتم تا چند وقت دیگه تو منو فراموش میکنی و من هم تو رو فراموش میکنم ولی اگه به هر دلیلی تو یادت موندم یا به هر دلیلی دوباره یاد من افتادی، امیدوارم از من به خوبی تو ذهنت یاد کنی.
حقیقت اینکه از زمان ( سانسور ) تا الان تو احساسات منو خیلی تحت تاثیر قرار دادی، ولی حالا بعد از یک ماه آخرین مهره دومینو هم افتاده! یا شاید بهتر باشه بگم تو دیگه نذاشتی این دومینو بیشتر از این ادامه پیدا کنه.
همه اینا تو یه ماه اتفاق افتاد! برای من اما عین چند ماه تجربهاس، چیزایی که تو این مدت تو زندگی تجربه کردم.
( سانسور )