۹۲ ) و عشق را دوباره فرصت دادن

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

۹۱ ) Release your inhibitions¹

بسم‌الله

بعد از کلی بالا و پایین
دلهره های بی اندازه
ترس‌های بینهایت
فرصت‌های زیادی که از دست رفتن
هرچی که بود
بلاخره این کابوس تموم شد

خیلی بهتر از چیزی که انتظار رو داشتم.

خدایا شکرت که یه بار دیگه دستم رو گرفتی.

یه بار دیگه به مو رسید ولی پاره نشد.

Natasha Bedingfield - unwritten¹

۹۰ ) I miss the sun , so much¹

بسم‌الله

یکسال پیش توی همین روز، یه پسری تو یه سالن کنفرانس با چشم‌انداز ( سانسور) نشسته بود که به خاطر غیب شدن یک‌دفعه‌ای یه آدمی غصه تموم دنیا قلبش رو فشرده کرده بود.
کاش همونجا توی همون سالن برای همیشه فراموشت کرده بودم.
کاش هیچ‌وقت نه تو اسم منو می‌دونستی، نه من چیزی از تو می‌دونستم.

یک‌سال پرتلاطم گذشت.

هنوز هم نمی‌دونم از درون طوفانی که ازش نوشته بودم واقعا عبور کردم یا نه‌. بی‌اندازه تحت فشارم.
تحت‌فشار از انتظار نتیجه‌ای که تموم زندگی‌مو خدای نکرده می‌تونه زیر و رو کنه.
احساس می‌کنم دیگه توانی ندارم.

یک‌هفته‌اس که به طور مستمر هوا ابری و بارونیه.
یک‌هفته‌اس خورشید رو ندیدم و احساس می‌کنم مود به شدت پایینم به همین‌خاطر باشه.

به شدت نگرانم برای نتیجه‌امتحان و دوست ندارم هیچ کلمه‌ای با آدمی حرف بزنم.

به لطف تو.

تو درد رو بهم وارد کردی که بفهمم چیزی که بین ماست عشق نیست¹ ولی من دیر فهمیدم. خیلی دیر.
نتیجه‌اش شد همه اون دردهایی که به خاطر تو باید تحمل می‌کردم.
احساسی که بهت داشتم ، بهم کمک کرد تا با ترس خیلی کمتری در مقابل خانواده‌ام اون کسی باشم که هستم، اما حالا دیگه وقتشه که برای همیشه فراموشت کنم تا یه سال دیگه دوباره آرزو نکنم که هیچ وقت ندیده بودمت.

¹ از آهنگ Let Em Go , Matt Hansen

۸۹) طوفان

بسم‌الله

از حدود این یک‌هفته‌ای که از تهران برگشتم روزای پراضطرابی داشتم. مثل کسی که انتظار یه طوفان رو می‌کشه و تصوری از اینکه آیا می‌تونه به سلامت از طوفان بگذره یا نه نداره. احساس می‌کنم که خداروشکر به سلامت از این طوفان گذشتم.
همه‌اینا نتیجه اهمال‌کاری‌ها و اشتباهات خودم تو گذشته بود. حالا احساس می‌کنم که خداروشکر از توی این طوفان به سلامت رد شدم، اما برای گذشتن از این طوفان فرصت‌های دیگه رو از دست دادم. زمان زیادی از کف دادم و حتی خسارت مالی و عاطفی دیدم‌‌.
اما همه این‌ها می‌تونست نتیجه خیلی بدتر از این هم داشته باشه.
خدایا شکرت که همه چیز به خیر گذشت.

یه بار دیگه بهم معنی یا عماد من لا عمادله رو تو زندگیم نشون دادی.
یه بار دیگه دست لطف تو تو زندگی‌ام دیدم.

شاید مهم‌ترین درسی که از این اتفاقات گرفتم این باشه: تو نمی‌تونی اشتباهات قبلی که نتایجش رو دیدی تکرار کنی و امید داشته باشی این‌بار جواب دیگه‌ای بگیری.

اینو قبلا هم نوشته بودم اما هیچ‌وقت مثل الان احساسش نکرده بودم!

۸۸ ) همه ما غریبه‌ها ¹

بسم‌الله

ساعت از نیمه شب گذشته و من توی تخت با خودم کلنجار میرم برای نوشتن یا ننوشتن. برای گفتن یا نگفتن.
امروز بلیط برگشت رو رزرو کردم. تمام وجودم از ترس به خاطر امتحان پیش‌رو پرشده. هیچ ایده ای ندارم که آیا اصلا بهتره که امتحان رو توی این موعد بدم یا به تعویق بندازمش.

این چیزایی که نوشتم شاید بهانه باشه. نمیدونم میتونم با اطمینان کامل بگم دلیل دل آشوبی‌های الانم فقط امتحانه پیش روعه یا چیز دیگه‌ای هم هست.

بین من و مامان یه پرده باریک قرار گرفته برای قبول نکردن حقیقتی که توی زندگی من وجود داره.
برای منی که نمی‌تونم باور کنم مامان هنوز از بزرگترین راز زندگی من خبر نداره.
برای مادری که احتمالا هنوزم تا آخرین ذره وجودش تلاش می‌کنه تا به خودش القاء کنه، عزیزترین فرزندش روی بزرگترین خط قرمزش پانذاشته.

مامان ، من شاید درست جایی که تو انتظارش رو نداشتی عمیقا ناامیدت کردم.

یه کم قبل از اومدنم به تهران توی سینما وقتی برای اولین بار بعد از مدت ها مشغول دیدن یه فیلم بودم، به خودم که اومدم دیدم چشمام پر از اشک شدن. دیدم که باید بغض توی گلوم رو فشار بدم.
همونجا که تک پسر خونواده بعد از اونهمه سال به مادرش راز بزرگش رو گفته بود و مادر به چای و شیرینی ای که پسرش بهش دست زده بود دیگه لب نزد.

مامان ، حالا این منم!

منی که از اینکه تونستم دست آخر خودم رو بپذیرم به شدت خوشحالم و همون قدر غوطه‌ور در اندوه که به خاطر این احساسم، شاید به خاطر عشقی که به J تجربه کردم تو رو عمیقا در اندوه و درد غوطه‌ور می‌کنم. که شاید تو رو به جایی که برسونم که آرزو کنی برات یه غریبه ای بیشتر نبودم.
تنها امیدم همینه که همه اینها تنها تصورات من باشه از آسیب دیدنت نه واقعیتی که وجود خارجی داره.
درست مثل تصورات تک پسری که توی رویای خودش با مادرش بعد از سالها چای و شیرینی می‌خوره.

این روزا هرچی بیشتر می‌گذره به طوفانی که ازش نوشته بودم نزدیک تر می‌شم. کارهای پایان‌نامه با سرعت خیلی کمتر از انتظارم پیش میره و من فقط یک‌هفته دیگه رو در کنار خانواده دارم.
برای همین همه این حرف‌ها اولویت خیلی کمتری باید تو شرایط الانم داشته باشن اما هرچی که بود، دوست داشتم حتما این حرف‌هارو اینجا بنویسم.

۱ : از فیلم all of strangers


نوشته شده در تهران